سفیدخوش: آشتیانی در نوشته هایش تلاش کرد علیه فلسفه افشاگری کند، مسائل پروژه جامعه شناسی شناخت
به گزارش وبلاگ تور کیش هفتمین همایش روز ملی علوم اجتماعی ایران عصر روز گذشته 13 آذرماه با گرامیداشت میراث علمی سه استاد فقید این حوزه غلامعباس توسلی، مهدی طالب و منوچهر آشتیانی برگزار شد. این همایش به همت انجمن جامعه شناسی ایران، مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی و دبیرخانه دائمی روز ملی علوم اجتماعی ایران برپا شد که سومین پنل آن به بزرگداشت منوچهر آشتیانی اختصاص داشت. محمد توکل، میثم سفیدخوش، رضا نساجی و اسمعیل خلیلی سخنرانان این پنل بودند.
میثم سفیدخوش عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی در این نشست، سخنرانی خود را با عنوان آشتیانی و سرنوشت فلسفه در جایگاه مبنای جامعه شناسی ارائه کرد و گفت: زندگی خانوادگی دکتر منوچهر آشتیانی به طورطبیعی پیوندهای ناگسستنی با ادبیات، سیاست و دیانت داشت. از اینها سومی موقعیتی مسئله خیز داشت زیرا کنشگران ادبیات و سیاست رابطه ای متناقض با دیانت داشتند. فلسفه کجا بود؟ از فروغی که بگذریم بیشتر در حکم حیاط خلوتی بود برای کناره گیری از هیاهوی پردردسری که آن سه به راه انداخته بودند. آشتیانی از راه فردید با فلسفه آشنا شده بود و تا به انتها به مطالعات فلسفی می پرداخت و آن را به عنوانی مبنایی برای جامعه شناسی تلقی می کرد.
او با یادآوری علاقه شخصی آشتیانی به فردید اضافه کرد: آنچه از درونمایه برگسونی-هیدگریِ فردید برای آشتیانی به یادگار مانده بود توجه تناقض آمیزی به برخی افکار عرفانی و الهیاتی با خوانشی مدرن بود. این جلب توجه طبیعتاً با زمینه های الهیاتی خانوادگی او هم نسبتی داشت ولی گرایش مارکسیستی آشتیانی در قالب تئوریکِ آن ناگزیر از توجه به الهیات بود و سنت هگلی های جوان سده نوزدهم را تداعی می کرد. چیزی که در سویه های الهیاتی نوشته ها و گفته های آشتیانی هویدا بود این بود که توجهات او از سویی منتقدانه و حتی گاهی با الفاظ تند ناسزاگونه صورت میگرفت (برای نمونه افکار غزالی را ابلهانه می خواند) و گاهی هم چنان لحن رومانتیک دلچسبی به خود می گرفت که گویی از اعماق جان وی بر میآمد (بهویژه در مورد مولانا یا آگوستین و حتی گاهی برخی عبارات دینی برگرفته از کتب مقدس).
این استاد دانشگاه با اشاره به اینکه منوچهر آشتیانی نزد برخی مهمترین فیلسوفان زمانه اش فلسفه خوانده بود یادآور شد: هم به این آشناییِ از نزدیک و اصیل به حق می نازید و هم از دستاورد آن در فهم نظری مسائل اجتماعی بهره می گرفت. شاید همین آشنایی جدی او با فلسفه بی تأثیر نبود در دست کشیدن وی از کار عملی در حوزه سیاست و روشنفکری.
او اضافه کرد: آشتیانیِ دورانِ بلوغ، پس از سال ها مشارکت در حساسترین تب و تاب های روشنفکرانه و سیاسی معاصرش، از وقتی دکتر در فلسفه و جامعه شناسی شده بود در هیچ کارزار مهم سیاسی و روشنفکری نقش مهمی نداشت. به جای آن دائماً در حال نوشتن و خواندن بود و نوشته هایش هم به نحو شلوغی مملوّ از اظهارات فلسفی بود.
سفید خوش با طرح این سؤال که آشتیانی با فلسفه چه معامله ای می کرد؟ و الهیات در این میان چه نقشی برایش داشت؟ گفت: طبیعتاً پاسخ قطعی و نظام مندی نمی گردد به این پرسش داد زیرا وی به نحو نظام مندی بیانی از فلسفه عرضه نکرده است. ولی بر اساس شواهد کلی می گردد سه ویژگی را برجسته دید. وی با مفاهیم فلسفی رابطه ای شخصی و رومانتیک داشت به نحوی که گفتار و نوشتار او در این موارد به قول خودش نبّاض می شد. دوم اینکه آشتیانی در نوشته هایش بارها کوشش کرده است تا علیه فلسفه به قول خودش افشاگری کند و برای نمونه در کتاب کانت کوشش زیادی می کند تا نشان دهد آنچه کانت به عنوان قواعد کلی خرد ناب معرفی کرده است ترفند نوینی از سوی سرمایه داری جهانی برای تسخیر بیشتر جهان است. سوم اینکه آشتیانی بسیاری لحظات و دقایق فلسفی را به نفع خوانش پسامتافیزیکی و جامعه شناختی خود تأویل می کند. از نظر او فلسفه های پیشین گاهی می خواسته اند حقایق علمیِ پوزیتیویستی/مارکسیستی را بیان کنند ولی یا زبان الکنی داشته اند یا اصلاً خودآگاهی نداشته اند که مقدمات چنین کاری را فراهم می آورند.
این استاد دانشگاه با بیان اینکه گاهی برخی مارکسیست ها مانند متألهان خوب بلدند برای فلسفه غزل خداحافظی بخوانند تاکید کرد: آشتیانی در الهیات چیزی فوق العاده مهم می یافت که برای پروژه انتها فلسفه سودمند است: فرجامشناسی. آشتیانی روح کلام هگلی های چپ را همان روح بیان یوآخیم فیورهای، متأله بزرگ سده های میانه، می داند و مارکس را ادامه دهنده پیام عقلانی این متأله برمی شمرد. ولی جذابترین کاری که آشتیانی به باور من در این مورد انجام داده و البته در سنتِ پژوهشیِ معطوف به مارکس بارها اجرا شده این است که در چهار نکته اساسی دیدگاه مارکس را برگردانی همدلانه از دیدگاه آگوستین می شمارد.
سفید خوش در بخش انتهای سخنانش با بیان اینکه آشتیانی و برخی دیگر از پیروان ایرانی سنت مارکس عمیقاً به فلسفه علاقه داشته و دارند ولی مسئله این است که کدام فلسفه و در چه جایگاهی شرح داد: فلسفه اگر بنا باشد مستبدانه خود را حاکم دانش ها یا معمارانه بنیاد دانش ها بخواند سرنوشتی بهتر از این ندارد. فلسفه خودش مقصر است که در چنین جای مسئله خیزی نشسته است. ولی معارضانش هم بسیار مجربند و سودای آن دارند که چیز دیگری را به جای آن بنشانند. ای کاش فلسفه واسط گفتگوی دانش ها می شد و به بیش از این طمع نمی کرد. آشتیانی که بین جامعه شناسی و فلسفه یا بگوییم بین فرانسه و آلمان مردد بود در ایران و زمینه الهیاتی اش موقعیتی میانگینی یافته بود. از این حرف ها گذشته هرچه از اصالت، صداقت و ژرفای اندیشه آشتیانی در لباس ساده آبی همیشگی اش بگوییم کم است.
محمد توکل در این نشست درباره آشتیانی و کارنامه علمی اش شرحاتی ارائه کرد و گفت: قبل از آشتیانی جامعه شناسانی بودند که در جامعه شناسی معرفت مقاله و کتاب داشتند. آشتیانی بعد از بیرون آمدن از دانشگاه شهید بهشتی تولیداتش بیشتر شد همانگونه که افرادی مانند بهروز توفیق و عبدالحسین نیک گهر نیز بعد از خروج از دانشگاه کارهای بسیار موثرتری کردند.
او ادامه داد: از ویژگی های شاخص ایشان پرکاری با قلم زیبا و شیوا است. کلام ایشان پر جاذبه وپر شور است و از سوی دیگر عمده آثار ایشان که در بیست سال اخیر به چاپ رسیده، بعد از هفتاد سالگی اشان بوده و این نشان می دهد آشتیانی بعد از 70 سالگی کارهای بسیار جدی انجام داده است.
این استاد دانشگاه با بیان اینکه آشتیانی روحیه گفت وگو داشت و طرف مقابلش را جدی می گرفت اضافه کرد: او با علاقه و جدیت با طرف مقابل بحث می کرد و همین امر درباره دانشجویانش هم صادق بود.
توکل در فراز دیگری از سخنانش چهار نقد گذرا درباره منوچهر آشتیانی ارائه کرد و گفت: نقد نخست من به برداشت ایشان از جامعه شناسی معرفت، محتوا و شکل گیری آن بر می گردد. آشتیانی درباره جامعه شناسی معرفت نگاه بی طرف و لیبرال نداشت و به جامعه شناسی چپ و مارکسیستی گرایش داشت و مسایل و محتوا جامعه شناسی معرفت را از این دید می نگریست. وقتی محقق با یک دید خاص نگاه می کند، تاریخ نگاری اش هم از جامعه شناسی شناخت بی طرف نخواهد بود. در کتابهایشان نگاه شبه مارکسیستی مشهود است و به همین دلیل شلر را تحت الشعاع مارکس و مانهایم قرار می دهد.
او گفت: نقد دوم این است که در کتابهایشان مجموعه مباحث در قالب جامعه شناسی شناخت است و این با جامعه شناسی معرفت متفاوت است چون جامعه شناسی معرفت فراتر از جامعه شناسی شناخت است. نقد سوم من به این بر می گردد که تسلط ایشان به زبان آلمانی و شخصیت های آلمانی بوده و درست است که شخصیت های جامعه شناسی معرفت در آلمان بوده اما این مباحث در جامعه شناسی آمریکایی و فرانسوی هم گسترده بود ولی ایشان کمتر این نوع جامعه شناسی و جامعه شناسان را دیده است.
توکل اعلام کرد: در بخش انتهای کتاب درآمدی بر جامعه شناسی شناخت ایشان در صفحاتی محدودیت های این نوع جامعه شناسی را اعلام کردند و می گویند با توجه به مسائل امروزی جامعه شناسی شناخت باید بازتعریف گردد و جامعه شناسی شناخت باید به سوی جامعه شناسی جامعه شناسی برود اما نقد چهارم من این است که اتفاقا همین مسایل و مسائل در کشورهای غربی باعث شده که آنها به سوی نسخه کلاسیک جامعه شناسی شناخت بروند و صاحب نظران آن به سوی جامعه شناسی کلاسیک معرفت برگردند به ویژه جامعه شناسی که شلر بیان می کند.
رضا نساجی هم در این نشست با بیان اینکه آشتیانی برای مخاطبان عام تصویری از مردی است که کتاب هایی درباره جامعه شناسی شناخت نوشته است اضافه کرد: آثاری که سخت نویس و پر از جملات آلمانی به سبکی که هگل می نویسد است و نثری دارد که مربوط به هفتاد سال پیش است و متاثر از استادانش مانند فردید و صدیقی.
او ادامه داد: در میان تصاویر عامه پسند باید دنبال تصویر جدی تر از او بگردیم. او زمانی که سیاست در آلمان به ابتذال کشیده شده بود، سیاست را رها کرده بود و تحصیل خودش را فشرده کرد. بعد از آن هم در انقلاب کلاس های او هیچ بار سیاسی نداشت و گرایشی سیاسی در کلاس هایش نداشت از سوی دیگر بعد از انقلاب فرصتی هم برای بیان سیاسی پیدا نکرد. اما او در دهه 60 در مقطع حساسی قرار می گیرد که واکنش متفکران به آن اوضاع مهم است.
او اضافه کرد: ما در ایران شاهد واکنش های فلسفی به سرنوشت انقلاب و ایدئولوژهای سیاسی هستیم. سال 63 شاهد انتشار کتاب سنجش خردناب با تیراژ یازده هزار نسخه هستیم و همزمان بعد از آن کتاب بیداری از خواب دگماتیسم منتشر می گردد. پروژه ادیب سلطانی که به منطق و عقلانیت رو می کند را در کنار واکنش های دیگر در نظر بگیرید. در این شرایط آشتیانی پروژه جامعه شناسی شناخت که حتی مانهایم و شلر را با نگاه مارکسی دنبال می کند را پیش می برد.
نساجی گفت: آشتیانی وقتی می خواهد انقلاب ایران را نقد کند تاکید می کند که ما از دستاوردهای مهم انقلاب فرانسه دو تفکر اومانیسم و تفکر انتقادی را نیاوردیم و برای اینکه ایران را بشناسیم باید این دو را داشته باشیم. او مرتب این ها را بیان می کند اگرچه چندان صدای بلندی ندارد. اگر اینگونه به پروژه آشتیانی نگاه کنیم می بینیم که زمانی که او پروژه جامعه شناسی شناخت را مطرح می کند با سه مشکل رو به رو است؛ یک جامعه زدایی از ایران بدین گونه که جامعه ایران تبدیل به امت شده که نسبتی با پدیده مدرن ندارد. دومین مشکل این است که در حالی که جامعه نادیده گرفته می گردد چپ زدایی و مشاخصه با سوسیالیسم هم دنبال می گردد. سومین مشکل هم جامعه شناسی زدایی است. آشتیانی باید به این ها پاسخ می داد و تاکیدش بر جامعه شناسی شناخت پاسخی به همه این پرسش ها بود.
این محقق فلسفه با بیان اینکه او دغدغه اش این بود که از پروژه حاکمیتی جامعه شناسی بومی فاصله بگیرد یادآور شد: اینها کوشش آشتیانی بود اگرچه کوششی محکوم به شکست چراکه قهرمان تراژدی می داند که کوششش معطوف به شکست است اما این کار را هملت وار انجام می دهد. شاید کتاب های او برای احیای علوم اجتماعی و نگاه فلسفی به آن و احیای سوسیالیسم در ایران کارمد باشد. هر چه دیگران کوشش کردند او را مصادره کنند اما او با اینکه کنشگر سیاسی خوبی نبود اجازه این کار را نداد.
اسمعیل خلیلی هم در بخش انتهای این نشست درباره پیچیدگی نثر و زبان منوچهر آشتیانی سخن گفت و به آزادگی فکری او اشاره کرد و اضافه کرد: من بارها شنیدم که ایشان سروش و طباطبایی را با هم مقایسه می کردند و می گفتند من تا مدت ها فکر می کردم که سروش برترین متفکر ایران است و اکنون طباطبایی را برترین متفکر ایران می دانم. در هیچ کدام از این موارد احساس نکردم ایشان تواضع به خرج می دهند و در کلامشان صادقانه به اعتلای فکری آنها باور نداشته باشند.
او ادامه داد: سابقه خانوداگی و تربیتی ایشان باعث شد که در شرایطی بزرگ شدند که پدر و مادرشان در خانه با هم فرانسه صحبت می کردند. از سوی دیگر شرایط سیاسی که در آن زندگی می کرده و مدارجی هم که در خارج از کشور کسب کردند باعث شد ایشان از زبان فارسی امروزی فاصله بگیرد. زبان ایشان به زبان کتابت دهه 30 بسیار نزدیک تر بود تا زبان امروزی علوم اجتماعی در ایران و در این زبان ایشان بسیار روی زبان خود حساسیت دارند.
او با بیان اینکه آشتیانی بین فلسفه و جامعه شناسی در نوسان بود شرح داد: اجزای زبان ایشان را فلسفه تشکیل می داد اما با این زبان به امر جامعه شناسی می پرداختند.او به طور مبسوطی ارجاعات و استدلالات خود را به تاریخ متصل می کرد و در استدلال تاریخی بیشتر به تاریخ فلسفه می پرداخت و آن را مبنا می گذاشت.
خلیلی یادآور شد: ـنچه که در همه متون او دیده می گردد کوشش خستگی ناپذیر در ابراز دقیق سخن است اما در عین حال کوشش برای دقت، به سلب دقت منتهی می گردد. در سخن شفاهی ایشان و مکتوبات او شور زائد الوصفی مشاهده می گردد به گونه ای که شنونده نمی تواند گوشش را از آن دور بدارد. این شور است که ذهن او را به قلم منضبط نمی آورد و متن او را پر از استعارات می کند. در نثر او به رغم همه پیچیدگی هایی که خواننده ممکن است در آن گم گردد با این وجود به راحتی می تواند صعود و فرود او را در متونش مشاهده کند.
این مدرس دانشگاه تاکید کرد: متن های او از این جهت که مرتبا خودش را نقض و مورد تردید قرار می دهد در میان متون علوم اجتماعی بی نظیر است. او درباره عضویت خودش در حزب توده بیان می کند که پیوستن به حزب باعث شده از زندگی که به دنبال لذت جویی است دوری کرده و به زندگی آرمانمند پیوند بخورد. آنچه که درباره نسل آشتیانی می توان گفت این است که آرمان خواهی که او از حزب وام می گیرد و تا انتها عمر برایش می کوشد آرمان عدالت و آزادی است.
خلیلی با بیان اینکه آرمان تاریخ از مهمترین هدایت کنندگان اندیشه منوچهر آشتیانی است و از عواملی است که در او شور بر می انگیزد گفت: او با این شور در تمام آثارش دست به گریبان است و این شور از جمله مواردی است که اجازه نمی دهد اندیشه نظام مند را به نثر تبدیل کند اما این شور هادی اصلی او هم هست. مخاطب او در کتابهایش جریان های موجود در ایران و خارج نبودند بلکه مخاطب آثار او خود تاریخ است و شرح حال سلوک درونی او مخاطب پنهان و همیشه حاضر است. کوشش او نشان می دهد که آشتیانی به تاریخ ایمان دارد.
او در انتها تاکید کرد: برای آشتیانی جامعه مبدا معناست اما این تاریخ است که به جامعه معنا می دهد نه جامعه به تاریخ.
منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران